جدول جو
جدول جو

معنی پیش مئو - جستجوی لغت در جدول جو

پیش مئو
اذیت کردن و به بازی گرفتن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیش میر
تصویر پیش میر
پیش مرگ، برای مثال به سوز دل مادر پیش میر / که باشد جوان مرده و او مانده پیر (نظامی۶ - ۱۱۴۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیش رو
تصویر پیش رو
جلو رو، برابر، رو به رو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیش مزد
تصویر پیش مزد
مزدی که پیشکی به کارگر داده شود، مساعده، بیعانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیش مرگ
تصویر پیش مرگ
آنکه پیش از دیگری بمیرد، کنایه از قربانی، فدایی
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
که پیش از کسی میرد. که پیش از وی بدرود حیات گوید. بلاگردان.
- پیش مرگ شدن کسی را، برخی او شدن. فدای او شدن. پیش بمردن کسی را. تصدیق او شدن. تصدق او رفتن: الهی پیش مرگت بشوم فلان کار را بکن
لغت نامه دهخدا
(مُ)
مساعده. ربون. (اسدی). ارمون. دستاران. پیش دست. پیشادست. بیعانه (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
سابق در محبت:
چرا پیش کین خواند او را سپهر
که هست از چنان خسروان پیش مهر.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
که پیش میرد، که قبل از دیگری درگذرد و فوت کند:
بسوزد دل مادر پیش میر
که باشد جوان مرده و او مانده پیر،
نظامی،
، پیش مرگ:
به هر کس مده بهر چون آب جوی
که تا پیش میرت شود هر سبوی،
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از پیش سو
تصویر پیش سو
قدام (از جهات ست)، قسمت موخر از بدن و هر چیز دیگر مقابل پس سو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش رو
تصویر پیش رو
برابر، روبرو
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه پیش از کسی بمیرد پیش میر، کسی که پیش از شاه یا امیر از غذای او خورد تااگر سمی در آن باشد وی بمیرد و مخدوم مصون ماند بلا گردان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش مزد
تصویر پیش مزد
مساعده، بیعانه
فرهنگ لغت هوشیار
سابق در محبت: چرا پیشکین خواند او را سپهر که هست از چنان خسروان پیش مهر. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه پیش میرد کسی که پیش از دیگری فوت کند، تصدق عزیز خود رونده فدای دلبند خود شونده: بسوزد دل ما در پیش میر که باشد جوان مرده و او مانده پیر. (نظامی)، پیش مرگ: بهر کسی مده بهره چون آب جوی که تا پیش میرت شود هر سبوی. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش مرگ
تصویر پیش مرگ
((مَ))
کسی که حاضر است پیش از مرگ عزیزش بمیرد، قربانی، فدا، کسی که پیش از پادشاه، اندکی از غذای او را می خورد تا از سالم بودن آن اطمینان حاصل شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیش مزد
تصویر پیش مزد
آوانس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پیش رو
تصویر پیش رو
Precursor
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از پیش رو
تصویر پیش رو
précurseur
دیکشنری فارسی به فرانسوی
سکوی جلویی در ساختمان های چوبی و قدیمی
فرهنگ گویش مازندرانی
چاق شدن، پس از ناتوانی و رنجوری به سوی فربهی و سلامت رفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از پیش رو
تصویر پیش رو
предшественник
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از پیش رو
تصویر پیش رو
Vorläufer
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از پیش رو
تصویر پیش رو
попередник
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از پیش رو
تصویر پیش رو
prekursor
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از پیش رو
تصویر پیش رو
先驱
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از پیش رو
تصویر پیش رو
precursor
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از پیش رو
تصویر پیش رو
precursore
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از پیش رو
تصویر پیش رو
precursor
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از پیش رو
تصویر پیش رو
voorloper
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از پیش رو
تصویر پیش رو
ผู้บุกเบิก
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از پیش رو
تصویر پیش رو
pelopor
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از پیش رو
تصویر پیش رو
अग्रदूत
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از پیش رو
تصویر پیش رو
מבשר
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از پیش رو
تصویر پیش رو
先駆者
دیکشنری فارسی به ژاپنی